من خواب ديده ام كه كسي مي آيد

كسي كه مثل هيج كس نسيت.

آخ.......

چقدر روشني خوب است.

                                 فروغ فرخزاد

سوز...

آن شب از سردی دستان تو لرزید تنم

و بخاری ز دهان خارج شد

و نشست روی آن شیشه شفاف حیاط

پشت آن شیشه تو را می دیدم

دم در ، کنج حیاط

تو نگاهم کردی ...

با همان دست یخم روی بخار

من نوشتم که تو در قلب منی

و تو خواندی از دور...

و ندیدی لرزش لبها را

و تو رفتی آن شب...

دانه هایی چو بلور از هوا میبارید

سوز آن روز هنوز

شده سوز دل من

چه زمستانی بود

که هنوزم از خواب ، من نگشتم بیدار....